فاطمه حلما بانو

کودکی ناب

تنها کافیست تا با کارهایم خرابش نکنم .این فرشته ی کوچک الهی رشد یافته در محضر خداست فطرت الهی دارد پاک است حواسم باشد آلوده اش نکنم تمام صفات نیکو را درونش دارد .لوحش سفید است. دست نخورده است خوش به حالش . فاطمه حلمای من تا صدای اذان را میشنود بیدرنگ پارچه ای پیدا میکند روی سرش می اندازد و شروع میکند نماز خواندن . هرشب کنار تخت برایش آب میگذارم صبح ها که بیدار می شود با همان آب شروع میکند وضو گرفتن دو تا دست کوچکش را با آب داخل لیوان خیس میکند بعد روی سر و پاهایش میکشد دستانش  را .الان یک سال  نه ماهش است بابا حبیبش برایش قصه که می گوید اینقدر قشنگ میخندد که دلم ضعف می رود. یادم باشد تربیت کردن داد زدن نیست ، بکن نکن نیست ، ا...
15 فروردين 1395

فرزندان آینه ی رفتار پدر و مادر

اشتیاق و شوقش برای زندگی انسان را به وجد می آورد . از او باید یاد بگیرم که لحظه ای را به بطالت نگذرانم . لحظه ای در حال فوت کردن در  بلندگوی ارگش . لحظه ای بعد در حال کندن دست عروسکش . لحظه ای در حال بازی با مداد شمعی هایش ، مداد را به دستم میدهد و میگوید چشم چشم دو ابرو .کلید را برمی دارد و مدام با آن می خواهد در را باز کند ، روی مبل ها میپرد زوذ است برایش پریدن اما ... دوست دارم شوقش را برای کشف کردن اطرافش. یادم باشد به او خرده نگیرم که چرا خرده فرمایشات مرا از یاد میبرد و انجام نمی دهد آخر او مورد هجوم انواع اکتشافات است باید انجام دهد نمیشود سرسری گذشت . یاد خودم می افتم که چگونه غرق در دنیای به اصطلاح بزرگانه ی خود هستیم و ا...
5 بهمن 1394

سحر خیز

ساعت 6 صبح بیدار شده و اطراف ما چرخ میزند سرش را روی بالش میگذارد ولی خواب جا بود بیدارمان کرده برای نماز . پدرش رفته وضو بگیرد و او نیز دنبال پدرش روی پله دستشویی نشسته و منتظر او. این همه اشتیاق برای ......
5 بهمن 1394

قدرت تکلم

فاطمه حلما ما الان یک سال و پنج ماهش است . مامان بابا را درست ادا میکند . مامان ساداتش ررا آدات صدا میزند. به بابا حبیبش بابا ببیب می گوید. خاله محبوبه اش را ممح میگوید آجی فاطمه اش را آجی صدا میزند. به خاله فاطمه اش مامان بابا و خلاصه او را همه گونه صدا میکند. تا پنج را میشمارد. انار را انا میگوید. کلماتی ک او بلد است:مو ، نون ، بریم( بییم) ، نه ، بشین ، شیر . وقتی هوس شیر میکند دستم را میگیرد و اشاره میکند به مبل و میگوید بشین بشین شیییر و... عمو احمدش را اححح صدا میزند زبانش شیرین است آدم لذت میبرد. تلفن را برمیدارد و میگوید الو و شروع میکند به حرف زدن خلاصه همه فن حریف است این حلمای ما
5 بهمن 1394

مامان سادات

دست مامان ساداتش را می گیرد و آدات آدات می گوید و شیرین زبانی می کند و اشاره به در و بعد اشاره به آشپزخانه و .......بعد اشاره به در یخچال و همین جور اشاره ها ادامه دارد تا به شکلاتش برسد و مامان ساداتش کیف می کند و چه زیباست لذت هر دو
15 آذر 1394

پدر کلام بزرگیست

پشت سر بابا گریه میکند ، اشک می ریزد، شب ها در آغوش بابا آرام می شود ،صدای در که میآید بابا از زبانش نمی افتد، هرکسی در می زند در خیالش بابا ست .چه قدر با عظمت است بابا در نگاهش چه باشکوه است آغوش بابا،چه با هیبت است قد و بالای بابا،چه غروری دارد دستان نوازشگر بابا و چه صلابتی دارد صدایش ، دنیا آرام می گیرد با مهربانی بابا و زیر و رو می شود با جذبه ی بابا. آخر بابا ولی است حق ولایت دارد بابا بر عسل بابا که اگر یاد گرفت بابا ولی است،حق ولایت دارد ، ولایت خدا را بدون چون و چرا می پذیرد،ولایت معصوم را بعد از خدا می پذیرد،ولایت امام زمانش را بعد از خدا می پذیرد،ولایت ولی فقیهش را می پذیرد و این یعنی رسول ظاهری . یادم نرود که پدر کلامی عظیم است و...
15 آذر 1394

خواب شیرین

ساعت2.20 ظهر است مقابلم خوابیده است.در خواب لبخند می زند و می خندد معصومانه و پاک .انگار کسی دارد در خواب با او بازی می کند یا شاید حضور امام زمان خود را درک کرده است .یقین دارم که کودکان حضور فرشتگان را درک می کنند و آنها را می بینند چرا که در حدیث آمده است علت خنده ی ناگهانی کودک همین است. حسودی ام می شود به پاکیش ،به بی آلایشی اش .می گویند از آه کسی که جز خدا هیچ پناهی ندارد بترس و یاد خودم می افتم هنگام که دارو به او می دهم گریه می کند از دستم فرار می کند ولی دو قدم نرفته برمی گردد و بغلم می آید دلم می سوزد و یادم می آید این کودک به جز خدا پناهی ندارد. و یاد بچه های امام حسین (ع) در کربلا می افتم که چگونه از دست آن حرامی ها فرار می کردن...
14 آذر 1394

دعای ندبه

در اتاق فاطمه حلما دعای ندبه می خواندم در حالی که کلاه سرخپوستی روی سرم بود . مدام خرسش را روی من می انداخت .از تختش پایین آمد کتاب دعا را از من گرفت گوشه ای رفت کتاب رو باز کرد و شروع کرد به آ آ آ آ آ آ آ آ آ آآ گفتن.  
13 آذر 1394